<$BlogRSDUrl$>

Tuesday, October 07, 2003


خيلي ها به روزنامه همشهري مديون هستند!
شايد باورش براي شما سخت باشد ولي بدانيد كه اميد خيلي از بيكاران در تهران روزنامه همشهري و به خصوص ضميمه عزيزش مي باشد. در كشور ما كه هيچ مرجعي رسمي و پاسخگويي كه البته قدرت اجرايي هم داشته باشد، نيست "يا حداقل من نمي شناسم" وجود مرجعي كه هر روز اطلاعاتش جديد مي شود و حجم قابل توجهي آگهي استخدام در آن وجود دارد، غنيمت بزرگي است!

البته جديداً كوته نظران تا توانسته اند از سر و ته اين روزنامه زده اند و باز تا توانسته اند افراد نفوذي را وارد سازمان آن نموده اند. روزنامه هايي مثلاً رقيب مثل جام جم و غيره با ضميمه هايي صد در صد تقليد ضميمه همشهري از در و ديوار بالا رفته اند!!

به هر جهت آن سال و با شناختي كمي كه آن زمان از تهران داشتم عمليات جستجوي كار را به كمك آگهي هاي استخدام روزنامه همشهري آغاز نمودم. براي مدت ها ( كه البته زياد هم طول نكشيد ) كار من اين بود: صبح زود از خانه خاله خارج مي شدم و يك روزنامه همشهري مي خريدم. تمامي آگهي هايي كه به نوعي يك مهندس برق يا مهندس كامپيوتر يا برنامه نويس كامپيوتر نياز داشتند جدا نموده و سپس به كمك تكنولوژي تلفن عمومي و 5 ريالي ( اين سكه در آن سالها هنوز معتبر بود ! ) با شركتها تماس گرفته، قرار ملاقات مي گذاشتم و براي مصاحبه استخدام مراجعه مي نمودم...


Monday, October 06, 2003


شبي در قطار
بله آن شبي كه براي اولين بار به قصد سكونت در تهران، در قطار عازم اين شهر بودم شب بسيار بزرگي بود. نه فقط براي من بلكه براي ايران و ايرانيان !! فكر نكنيد به اين خاطر اين حرف را مي زنم چون من در راه تهران بودم.
خوب فكر مي كنم با يك اشاره متوجه جريان خواهيد شد. آن شب 18 تير ماه سال 1378 بود. در حالي كه من در كوپه قطار به آسودگي در حال استراحت بوده و به آينده اي دودي در تهران فكر مي كردم در نقطه اي از تهران اتفاقاتي در حال رخ دادن بود. امير آباد تهران و كوي دانشگاه و ...
فرداي آن روز مستقيماً به منزل خاله جان رفتم و مثل هميشه با استقبال گرم خاله و پسرهاي كوچك و شوهر خاله مهربانم مواجه شدم. عصر همانروز بود كه دائي كوچكم كه در يك روزنامه دولتي كار مي كرد نزد ما به منزل خاله جان آمد و اخبار اتفاقات را مو به مو تعريف نمود. تمام جزئيات را . حتي آن چيزهايي را كه شايد بعد از گذشت اين چند سال هنوز مخفي نگه داشته شده اند. عكاس روزنامه، چون روزنامه اي دولتي بود تمام وقايع را ثبت نموده بود. البته سر دبير اجازه چاپ هيچكدام را نداده بود ولي حداقل قضيه اين بود كه خود پرسنل روزنامه همه چيز را ديده بودند و مي توانستند مو به مو آنها را براي ديگران تعريف نمايند.
نظر من راجع به سياست هميشه آن بوده است كه هيچ گاه خود را درگير هيچ مسئله سياسي نكنم. چون فكر مي كنم ، سياست آن قدر بي ارزش و بي پدر و مادر است كه ارزش حتي ارزش سرمايه گذاري وقتي ندارد چه برسد به سرمايه گذاري جاني!! به خصوص در كشورهاي جهان سومي مانند ايران كه ديگر هيچ چيز حساب و كتاب ندارد. نه فعاليت حزبي معنايي دارد نه جنبش دانشجويي. همه و همه محكوم به فنا هستند و فقط ديكتاتوري حكومت مي كند. حال در برخي موارد همانند حال حاضر از نوع ديني اش و ...

Wednesday, October 01, 2003


سلام، من يك تهران نشين هستم!
همانند ميليون ها نفر ديگر كه روزگار در تهران مي گذرانند و البته همشهريان عزيز بنده نيز مي باشند. بيست و چند سال سن دارم كه تنها چهار سال آن را افتخار تهراني زيستن را داشته ام. نه تنها تهراني زيستن، بلكه تهراني كار كردن، تهراني خوردن و نوشيدن، تهراني پوشيدن، تهراني صحبت نمودن، تهراني نفس كشيدن و حتي تهراني فكر نمودن ‍‍‍‍‍‍!!!

بله در يك كلام تهراني بودن يا شايد تهران نشين شدن …

شغل اينجانب برنامه نويسي كامپيوتر بوده از همان ابتداي موجود شدن خودم و البته اين يار ديرينه، يعني همان كامپيوتر. البته جديداً اسامي با كلاس تري نيز روي آن مي گذارند: مثلاً طراح نرم افزار، تحليل گر يا از اين جور چيزها! (شايد اين تغييرات نتيجه گذر زمان يا به قول مادر بزرگ ها، زمونه عوض شده … )

البته و صد البته مدرك دانشگاهي من هرگز و هيچگاه كامپيوتر نبوده است. مهندسي برق شايد زماني دهن پور كن تر از مهندسي كامپيوتر بود. به هر جهت يا از زور عدم كسب نمره قبولي در رشته كامپيوتر كه در آن سالها، ظرفيت پذيرش بسيار ناچيزي داشت يا به زور پدر و اطرافيان كه دنبال نام معروف و قابل عرضه اي براي چشم و همچشمي بودند...

پس از آنكه تصميم عزيمت به تهران قطعي شد با گذراندن شبي در قطار خود را در تهران و منزل خاله جان ديدم و اين آغاز تهران نشيني بود البته به منظور طي دوران آزمايشي آن ! ....


This page is powered by Blogger. Isn't yours? Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com